کتاب روزهای دانشگاه

    • نویسنده: عباس خورشیدنام
    • ناشر: پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی
    • چاپ اول: ۱۴۰۱
    • تعداد صفحات: ۲۶۰ صفحه

     

    در یک نگاه کلی، کتاب «روزهای دانشگاه؛ چگونه دانشجویان در سال‌های انقلاب سیاسی شدند؟» با فرض جالب «نابهنگامی اعتراض در فرهنگ سیاسی ایرانیان» آغاز می‌شود و در ادامه بر چگونگی روند سیاسی‌شدن دانشجویان دانشگاه‌های شهر تهران تمرکز دارد. نویسنده، هدف عمده پژوهش خود را «بررسی انقلاب ایران از زاویه فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه، با تمرکز بر زیست سیاسی دانشجویان شهر تهران در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی» عنوان می‌کند.

    نویسنده این پرسش‌ها را طرح می‌کند که جامعه ایرانی «چرا باید در دورانی که دیکتاتوری رضاشاه را پشت سر گذاشته و شاه جوانش هنوز رفتار دیکتاتورمآبانه‌ای از خود بروز نداده است، دم از مبارزه با دیکتاتوری بزند؟…یا چرا حزب توده که به دموکراسی اعتقاد نداشت، رژیم را از بابت عدم رعایت قواعد دموکراتیک سرزنش می‌کرد؟ به روایتی بخشی از بدنه این حزب در ترور شاه در سال ۲۷ نقش داشته است. چرا باید شاه در زمانی که هنوز دیکتاتوری پیشه نکرده و مجلس و دولت و احزاب و مطبوعات قدرت قابل‌توجهی دارند، ترور شود؟… چرا وقتی حاکمیت به خواست منتقدین عمل می‌کرد، با انتقاداتی جدید روبرو می‌شد و ماهیت اصلاحی اقداماتش به کلی زیر سوال می­رفت؟» و نتیجه می‌گیرد: « چنین اشکالی از محکوم کردن عملکرد رژیم نشان می‌دهد ورای انسداد و خفقان سیاسی باید دلایل دیگری نیز برای مخالفت وجود داشته باشد؛ دلایلی که باید در فرهنگ سیاسی حاکم بر آن دوران جستجوی‌اش کرد…. هدف کتاب حاضر بررسی عواملی است که به نارضایتی و سیاسی شدن بخشی از بدنه‌‌ انقلاب ایران یعنی دانشجویان دانشگاه‌های شهر تهران انجامید. اما برای کشف این عوامل بیش از آنکه بر عملکرد غیردموکراتیک و انحصارگرای رژیم تأکید نماید، بر مؤلفه‌های فرهنگی و تاریخی‌ای تمرکز می‌کند که به تکوین شکلی از فرهنگ مقاومت در دانشگاه‌ها یاری رساند.»

    کتاب «روزهای دانشگاه» از چهار فصل متمایز تشکیل شده که عناوین فصول آن عبارتند از:

    • فصل اول: مطالبات آشکار و پنهان در انقلاب
    • فصل دوم: تحول‌خواهی و فرهنگ سیاسی
    • فصل سوم: دانشگاه و تجربه مدرنیته سیاسی
    • فصل چهارم: جنبش دانشجویی و سیاست طایف‌کشی.

    در مقدمه کتاب چنین می‌خوانیم: 

    مقدمه کتاب

    به عقیده اسلاوی ژیژک یکی از شاخص‌هایی که می‌توان بر اساس آن به تفاوت بین یک ماتریالیست و ایدئالیست پی برد، نوع استفاده آنها از مثال است. در رویکرد ایدئالیستی‌افلاطونی، مثال‌ها همیشه ناقص و ناکامل‌اند و هیچ گاه نمی‌توانند به طور کامل اصلی را که ذیلش قرار گرفته‌اند توضیح دهند. درحالیکه برای یک ماتریالیست، در یک مثال همیشه بیش از آن چیزی که می‌خواهد توضیح دهد وجود دارد. یک مثال همیشه اصلی را که می‌خواهد توضیح دهد تضعیف یا سست می‌کند. چرا که مثال به مازادهایی تعین و تجسد می‌بخشد که اصل مورد نظر سرکوبش می‌کند و نمی‌تواند با آن روبرو شود. بر همین اساس است که هگل در پدیدارشناسی روح نشان می‌دهد در هر مرحله از تاریخ، ابتدا شکلی از آگاهی ظهور می‌کند و پس از آن توسط مثال‌ها و مصادیقش تضعیف و سست می‌شود.

    به موجب این تفاوت، رویکرد ایدئالیستی همواره نیازمند مثال‌های متعدد است. چرا که هیچ مثالی با اصل و قاعده‌ای که ذیلش قرار گرفته کاملا هماهنگ نیست. به همین دلیل، تعداد مصادیق باید آنقدر زیاد باشد تا قوت و غنای ایده‌ای که چنین دایره شمول وسیعی دارد نشان داده شود؛ ایده، به نقطه ارجاع ثابت مثال‌های متعدد و سیال تبدیل می‌شود.

    اما یک ماتریالیست مایل است به جای ذکر مثال‌های متعدد، صرفا یک مثال را مدام تکرار کند و مدام با وسواس به آن بازگردد. گویی یک مثال خاص و ویژه وجود دارد که در تمام جهان‌های نمادین ثابت و یکسان باقی می‌ماند؛ درحالیکه مفهوم جهانشمولی که مثال قرار است توضیحش دهد مدام تغییر شکل می‌دهد. پس ما به انبوهه‌ای از مفاهیم جهانشمول می‌رسیم که حول یک مثال تکین در حال چرخش‌اند. با بازگشت مدام به یک مثال تکین، همواره تفاسیر جدیدی فراهم می‌شوند. این مثال، همان امر تکین کلی[The Universal Singular] است؛ یک هستی تکین که به عنوان امر کلی باقی می‌ماند؛ آن هم در انبوهه‌ای از تفاسیری که از آن ارائه شده است.

    ژیژک قوت آثار ژاک لکان را در همین رویکرد ماتریالیستی می‌داند. لکان به مثال‌های تاریخ روانکاوی بارها و بارها بازمی‌گردد و آنها را در آثارش تکرار می‌کند. اما هربار تفسیر جدیدی از این مثال‌های تکراری ارائه می‌کند و ابعاد جدیدی از مثال مذکور آشکار می‌شود. گویی هیچ تفسیری در نهایت نمی‌تواند تفسیر نهایی و کاملی برای این پدیده‌های تکین باشد و در هر تفسیر حرف ناگفته‌ای باقی می‌ماند که راه را برای ارائه تفاسیر بعدی باز می‌گذارد. این راهبرد تفسیری باعث می‌شود خشونت مفهومی‌ای که اصحاب مکتب فرانکفورت نیز مورد نقد قرار می‌دادند، خنثی شود و تامل در باب پدیده‌ها، با محوریت ابژه یا موضوع تفکر و نه با محوریت دستگاه‌های مفهومی به انجام رسد.

    در این رویکرد ماتریالیستی، تنش دیالکتیکی بین مفهوم و مصداق به برتری مصداق ختم می‌شود. هگل در پدیدارشناسی نشان می‌دهد که حرکت تاریخی آگاهی مبتنی بر یک وضعیت دوگانه است: سوژه بر اساس آنچه خود قطعی و یقینی می‌پندارد[Self-certainty] دست به عمل می‌زند. اما این یقین و قطعیت سوبژکتیو با حقیقت ذاتی امور مطابقت ندارد و در نتیجه، واقعیت پیرامون مفهوم یا تصوری را که سوژه از خودش دارد برآورده نمی‌کند. تناقض درون‌ماندگاری که در هر مرحله آگاهی را به شکلی دیالکتیکی به پیش می‌راند محصول تضاد بین مفروضات قطعی سوژه و حقیقت حاکم بر وضعیت است. بر این اساس، آنچه سوژه انتظار تحققش را دارد عملی نمی‌شود. سوژه بر اساس مفروضات قطعی خودش عمل می‌کند؛ اما حقیقت حاکم بر وضعیت مبتنی بر مفروضاتی متفاوت است. بصیرت مهم هگل این است که نشان می‌دهد در نتیجه این ناهماهنگی، سوژه نباید واقعیت را چنان تغییر دهد که با معیارهای قطعی و یقینی‌اش انطباق یابد؛ بلکه این معیارهای سوبژکتیو هستند که به نفع حقیقت انضمامی حاکم بر وضعیت باید تغییر کنند. دیالکتیک ارباب و بنده این بصیرت هگلی را به خوبی نشان می‌دهد. در وضعیتی که کسب بازشناسی مطلوب مستلزم دست نکشیدن از میل تا پای جان باشد، تلاش برای رسیدن به جایگاه ارباب، فرایندی است که یا به بردگی ختم می‌شود و یا به مرگ. در نتیجه، رسیدن به جایگاه ارباب ‌برخلاف قطعیتی که در پافشاری بر این کشمکش وجود دارد- امری ناممکن است. در نتیجه مفروضات قطعی‌ای که سوژه بر اساس آن مختصات میل‌ورزی‌اش را سامان داده است به میانجی مواجه شدن با منطق درونماندگار فرایند کشمکش بر سر بازشناسی دود می‌شود و به هوا می‌رود. پیامد مواجهه با این بن‌بست هستی‌شناختی، تغییر یافتن معیارهایی است که سوژه بر اساس آن در پی کسب جایگاه و منزلت اربابی است. به عبارت دیگر، این بن‌بست هستی‌شناختی، خود اصل ارباب بودن را تغییر ماهیت می‌دهد .

    از این منظر پدیده‌ای مانند انقلاب نیز از دو چشم‌انداز قابل بررسی است. انقلاب را می‌توان مصداقی از ایده‌های مبارزه‌جویانه و آزادی‌خواهانه دانست که دست آخر در برهه‌ای از تاریخ مجال تحقق یافتن و متجسد شدن در اراده عمومی یک ملت را یافته است. بر این اساس، انقلاب مثالی از اصل و قاعده‌ای کلی است که مجاهدت انقلابیون به تعین آن در مقطعی از تاریخ یاری رسانده است. اما از آنجا که انقلاب هنوز با ایده انقلاب هماهنگی و تطابق کامل نیافته است، باید انقلابی بودن را همچون پروژه‌ای ناتمام پاس داشت و ادامه داد؛ چراکه هیچ وضعیتی نمی‌تواند مصداق تام و تمام یک انقلاب ایدئال و کامل باشد.

    اما اگر چشم‌اندازی ماتریالیستی برای فهم و تفسیر انقلاب اتخاذ کنیم، هر انقلاب پدیده تکینی است که به ایده‌های کلی انقلابیون یا تحلیل‌گران تقلیل نمی‌یابد و همواره مازادی در این پدیده عظیم و کم‌سابقه وجود دارد که کاستی و نقصان این ایده‌ها را برای پوشش دادن انقلاب در کلیتش نشان می‌دهد. اگر برای شناخت واقعه‌ای مانند انقلاب، بر وجوه مازادی تمرکز کنیم که از ایده‌های کلی مربوط به آن انقلاب درمی‌گذرند، انقلاب به رخداد تکینی تبدیل می‌شود که مفهوم انقلاب را جرح و تعدیل می‌کند.

    تا به حال پژوهش‌های متعددی در مورد انقلاب ایران انجام شده است. سه نیروی سیاسی عمده‌ای که در انقلاب ایران حضور داشتند: چپ‌گرایان، ملی‌گرایان و اسلام‌گرایان‌ هرکدام بر اساس چشم‌انداز مطلوبشان به تبیین فراز و فرود انقلاب و چگونگی سقوط رژیم پهلوی پرداخته‌اند. با وجود اختلافات متعددی که در تفسیر و تبیین وقایع بین این سه گروه وجود دارد، هر سه در یک مورد با هم توافق دارند؛ و آن اینکه هر سه گروه برای تبیین و علت‌یابی انقلاب، بر عملکرد دولت، دربار و شاه متمرکز می‌شوند. هر سه گروه علت اصلی روشن شدن شعله‌های انقلاب در کشور را عملکرد نادرست این سه عامل می‌دانند و هریک بر اساس رویکرد تحلیلی خود، رژیم را متهم به همراهی و همدستی با امپریالیسم، عدم التزام به اصول قانون اساسی مشروطه یا زیر پا گذاشتن قوانین و احکام اسلام می‌کنند.

    اگرچه که تحقیقات پرشمار انجام شده در این زمینه در چهار دهه اخیر، جایی برای تردید در مورد نقش هیئت حاکمه در ایجاد نارضایتی گسترده در جامعه به جا نمی‌گذارد، اما به نظر می‌رسد تاکید بر عملکرد حکومت، باعث نادیده گرفته شدن سایر عواملی شده که ممکن است در شکل‌گیری انقلاب ایران نقش داشته باشند. چرا که شکل‌گیری فرهنگ اعتراضی در یک جامعه می‌تواند به عواملی فراتر از عملکرد حکومت‌ها بستگی داشته باشد و فارغ از عملکرد دولت و دربار، فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه و پویایی حاکم بر آن نیز می‌تواند در ایجاد نارضایتی جمعی و عمومی نقشی تعیین کننده ایفا کند. نوع مواجهه گروه‌ها و احزاب با حاکمیت، نوع مطالبه‌گری آنها، شیوه‌های مختلف بسیج نیروها و منابع، تصور گروه‌ها و احزاب از امر سیاسی و راه‌های مشروع مشارکت سیاسی و نوع تفسیر و تحلیل روابط قدرت از جمله مولفه‌هایی است که مستقل از عملکرد حکومت قابل مطالعه و بررسی است.

    هدف پژوهش حاضر بررسی انقلاب ایران از زاویه فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه، با تمرکز بر زیست سیاسی دانشجویان شهر تهران در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی است. تاکنون در مورد جنبش دانشجویی تحقیقات متعددی انجام شده و مبارزات دانشجویان داخل و خارج از کشور با حکومت پهلوی و فراز و نشیب آن مورد بررسی قرار گرفته است. در این مطالعات جنبش دانشجویی عموما با محوریت مطالبات و موضع‌گیری‌ها و کنش‌گری‌های سیاسی‌اش مورد قضاوت قرار می‌گیرد و به دوره‌های مختلف تاریخی تقسیم می‌شود و در هر دوره، نشان داده می‌شود که نوع انتظارات جنبش دانشجویی از دولت و شیوه تعاملش با آن متناسب با تحولات سیاسی، چه تغییراتی را از سر گذرانده است. به عنوان مثال، نقاط عطفی مانند کودتای ۲۸ مرداد یا قیام ۱۵ خرداد از جمله مقاطع تاریخی‌ای به شمار می‌روند که فضای سیاسی کشور و به تبع آن جنبش دانشجویی را وارد مرحله جدیدی از فعالیت و مبارزه سیاسی کرده‌اند.

    اما فارغ از این فراز و نشیب‌های سیاسی، در برخی موارد، نوع واکنش فعالان سیاسی به رویدادهای جاری در آن دوره به گونه‌ای است که نمی‌توان آن را صرفا محصول انسداد سیاسی و خفقانی دانست که حاکمیت بر جامعه تحمیل کرده بوده است. به نظر می‌رسد این موضع‌گیری‌ها نیازمند توجیهی متفاوت است و مبارزه با استبداد و بسته بودن فضای سیاسی کشور را نمی‌توان توجیه مناسبی برای پافشاری فعالان سیاسی بر برخی رفتارها و عکس‌العمل‌ها دانست.

    به عنوان مثال در سال‌های ۲۰ تا ۳۲ که شاه جوان تازه به تخت سلطنت تکیه زده، امکان فعالیت آزادانه سیاسی احزاب و گروه‌ها فراهم می‌شود. اما در همین سال‌ها احزاب و گروه‌ها و فعالان سیاسی شعار مبارزه با دیکتاتوری سر می‌دهند. چرا باید در دورانی که دیکتاتوری رضاشاه را پشت سر گذاشته و شاه جوانش هنوز رفتار دیکتاتورمآبانه‌ای از خود بروز نداده است، دم از مبارزه با دیکتاتوری زد؟ و چرا باید در شرایطی که کسی مانند رضا شاه امکان به دست گرفتن قدرت را ندارد و نیروهای سیاسی امکان فعالیت آزادانه را مجددا به دست آورده‌اند، مبارزه با دیکتاتوری مطالبه برخی از نیروهای سیاسی باشد؟

    یکی از احزابی که بر مبارزه با دیکتاتوری تاکید داشت، حزب توده بود. این حزب به خاطر گرایش‌های مارکسیستی‌اش به دموکراسی پارلمانی اعتقادی نداشت و آن را فریب بورژوازی می‌دانست. اما همین حزب در مقاطع مختلف شاه را به نقض قواعد دموکراتیک در انتخابات مجلس متهم می‌کرد. چرا حزبی که به دموکراسی اعتقاد نداشت، دیگری را از بابت عدم رعایت قواعد دموکراتیک سرزنش می‌کرد؟ به روایتی بخشی از بدنه این حزب در ترور شاه در سال ۲۷ نقش داشته است. چرا باید شاه در زمانی که هنوز دیکتاتوری پیشه نکرده و مجلس و دولت و احزاب و مطبوعات قدرت قابل‌توجهی دارند، ترور شود؟

    پس از کشمکش‌های سیاسی ناشی از کودتا و بحران اقتصادی دهه ۳۰، شاه به توصیه آمریکا اقدام به اجرای مجموعه‌ای از اقدامات اصلاحی در ابتدای دهه ۴۰ کرد. بخشی از این برنامه‌ها مانند اصلاحات ارضی مطالبه همیشگی طیفی از روشنفکران و منتقدان در ایران بود. اما پس از اعلام این برنامه‌ها روشنفکران و منتقدان به این اصلاحات پشت کردند و آن را بی‌فایده و بیهوده خواندند. جبهه ملی نیز بدون این که هیچ انتقاد خاصی به این برنامه‌های اصلاحی داشته باشد، آن را محکوم کرد. حتی کنفدراسیون دانشجویان نیز این برنامه‌های اصلاحی را وسیله‌ای برای تحمیق زنان و جلوگیری از رشد آگاهی آنان و ممانعت از شرکت‌شان در مبارزات خلق دانست و تشکیل سپاه دانش را وسیله‌ای برای گسترش استبداد و تفتیش عقاید ارزیابی کرد. چرا وقتی دولت اقدام به اجرای اصلاحاتی کرد که روشنفکران آن را از دولت مطالبه می‌کردند، با واکنش منفی فعالان عرصه عمومی در ایران مواجه شد و دانشجویان و روشنفکران این اقدامات را محکوم کردند؟ کنفدراسیون دانشجویان به اجرای برنامه‌های اقتصادی موفق نیز در کشور روی خوش نشان نمی‌داد و آن را محکوم می‌کرد. کنفدراسیون راه پیشرفت و ایجاد صنایع پتروشیمی و ذوب آهن را به عنوان «برنامه‌ریزی جامع» اقتصادی تنها در کف پرتوان حکومتی ملی قابل تحقق می‌دانست. اما وقتی سال‌‌ها بعد شماری از همین خواسته‌های اقتصادی مانند ایجاد صنایع پتروشیمی و ذوب آهن به وسیله رژیم حاکم بر ایران تحقق یافت، با اشاره به تظاهراتی که در اعتراض به برگزاری کنفرانس سرمایه‌داران آمریکا در تهران انجام شد، این تظاهرات را «نشانه شکست کامل رژیم در به اصطلاح صنعتی کردن کشور» ارزیابی نمود (مصوبه‌ کنگره‌ دوازدهم، فرانکفورت، اسفند ۱۳۴۹، کنگره‌ چهارم).

    به نظر می‌رسد در این موارد (و موارد مشابه دیگر)، شکلی از رفتار رادیکال و انقلابی از سوی فعالان سیاسی بروز می‌کند که با شرایط سیاسی و اجتماعی کشور همخوانی و تطابق ندارد و منتقدین به رفتارها و تصمیم­گیری‌هایی اعتراض می‌کنند که با معیار باورها و اعتقادات خودشان نباید با آن مخالفتی داشته باشند. چرا وقتی حاکمیت به خواست منتقدین عمل می‌کرد، با انتقاداتی جدید روبرو می‌شد و ماهیت اصلاحی اقداماتش به کلی زیر سوال می‌رفت؟ چنین اشکالی از محکوم کردن عملکرد رژیم نشان می‌دهد ورای انسداد و خفقان سیاسی باید دلایل دیگری نیز برای مخالفت وجود داشته باشد؛ دلایلی که باید در فرهنگ سیاسی حاکم بر آن دوران جستجویش کرد. هدف نوشتار حاضر بررسی عواملی است که به نارضایتی و سیاسی شدن بخشی از بدنه انقلاب ایران یعنی دانشجویان دانشگاه‌های شهر تهران انجامید. اما برای کشف این عوامل بیش از آنکه بر عملکرد غیردموکراتیک و انحصارگرای رژیم تاکید نماید، بر مولفه‌های فرهنگی و تاریخی‌ای تمرکز می‌کند که به تکوین شکلی از فرهنگ مقاومت در دانشگاه‌ها یاری رساند.

    شاید این مولفه‌ها در وهله اول لزوما به مقاومت در برابر نظام سیاسی حاکم ارتباطی نداشتند. اما همنشینی آنها با یکدیگر به شکل‌گیری منظومه‌ای انجامید که ابعاد مختلفش بازنمایی‌کننده اشکال متنوع موضع‌گیری‌های مخالفت‌آمیز در برابر دولت و دربار بود. بنابراین مجموعه این عوامل را باید بر اساس شکلی از قرابت انتخابی فهم کرد که به موجب آن همنشینی تصادفی مجموعه‌ای از عوامل به تکوین پدیده فرهنگ مقاومت منجر شد.

    بر این اساس تفاوت بارزی بین این نوشتار و سایر تحقیقات انجام شده در مورد جنبش دانشجویی وجود دارد. بسیاری از تحقیقات انجام شده جنبش دانشجویی را بر اساس وقایع و رخدادهای سیاسی به دوره‌های مختلف تقسیم می‌کنند. در هر یک از این دوره‌ها نوع مطالبات دانشجویان و نحوه مطالبه‌گری آن‌ها متفاوت است و در یک سیر تاریخی این مطالبات رادیکال می‌شوند تا جایی که جنبش دانشجویی نیز به انقلاب می‌پیوندد. اما اگر تکوین فرهنگ مقاومت نتیجه قرابت انتخابی و همنشینی تصادفی مجموعه‌ای از عوامل نامتجانس فرض شود، مطالبات و اعتراضات سیاسی محوریت خود را برای فهم و شناخت جنبش دانشجویی از دست می‌دهد و به تبع آن، تقسیم‌بندی‌های دوره‌ای با محوریت نقاط عطف سیاسی/تاریخی نیز تقلیل‌گرایانه خواهد بود. به نظر می‌رسد فارغ از نوع عملکرد نظام سیاسی مستقر در فاصله سال‌های ۲۰ تا ۵۷، مولفه‌هایی در فرهنگ سیاسی دانشجویان وجود داشته که واجد ظرفیت اعتراض و زیر سوال بردن مشروعیت نظم موجود بوده است. فهم این مولفه‌ها به ترسیم تصویری متفاوت از جنبش دانشجویی یاری می‌رساند و امکان بازاندیشی در فرصت‌ها و محدودیت‌ها برای تجربه یک فضای باز سیاسی در دوران پهلوی دوم را فراهم می‌کند.

    یکی از مهم‌ترین مصادیق کنش سیاسی طرح مطالبات جدید و تغییر مختصات میدان سیاست به واسطه آن است. بر این اساس، بررسی نوع مطالبات دانشجویان و شیوه پیگیری این مطالبات می‌تواند نشان دهد که آنها چه تصوری از امر سیاسی و نسبت آن با سایر شئون زیست دانشجویی خود داشته‌اند. از طرف دیگر، بازسازی فضای کنش دانشجویان به عنوان یکی از گروه‌های تاثیرگذار در فرایند پیروزی انقلاب، راهگشای فهمی واقع‌بینانه‌تر از این مقطع حساس تاریخی خواهد بود.

     

    برای تهیه این کتاب می‌توانید به فروشگاه‌های زیر در تهران مراجعه کنید یا به طور تلفنی سفارش خود را ثبت کنید.

    • خیابان انقلاب، بین ۱۲ فروردین و فخر رازی، پاساژ ظروفچی. فروشگاه مرکزی موسسه عروج. تلفن: ۶۶۴۹۳۰۸۱
    • خیابان انقلاب، چهارراه حافظ. فروشگاه شماره ۱ موسسه عروج. تلفن: ۶۶۷۰۱۲۹۷

     

     

    نظرتان را بنویسید

    Your email address will not be published. Required fields are marked *