زمینه اجتماعی حذفِ هاله لاجوردی : در نقدِ سیاستزُدایی و فراموشی تاریخ
وب سایت نقد جامعه شناختی – نوشتۀ زیر از دکتر آرمان ذاکری به یادآوری زمینه و بستر اجتماعی اخراج هاله لاجوردی از دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران می پردازد.
آرمان ذاکری
از اولین درسهای جامعهشناسی است که هر دانشجوی جامعهشناسی در همین آکادمی ورشکسته ایرانی هزار بار آن را میشنود: ضرورت قرار دادن هر پدیده اجتماعی در متن واقعیت اجتماعی برای تحلیل آن.
حوصله زیاده گویی نیست. فشار حوادث همه را بیتاب و خسته و عصبی کرده است. میل به زندگی در بخشی از بهترین فرزندان جامعه از درون پوسیده است و همچنان میپوسد و برای جلوگیری از تداوم این روند راهی نیست جز مقاومت و خسته نشدن تا جایی که عدهای بس کنند. وقتی سال 94 در یک مناظره زنده تلویزیونی به اخراج چهرههایی مانند پرویز پیران و ابراهیم توفیق و عباس کاظمی و هاله لاجوردی و … از دانشگاه اعتراض میکردم، امیدوار بودم در فضای سیاسی جدید کشور، همه آنها بتوانند به جایگاههای سابق خود بازگردند؛ زهی خیال باطل؛ اخراجیها محدود به آنها نبودند. چند خطی که اکنون مینویسم صرفا شهادت دانشجوی 24-25 ساله وقت است بر واقعیتی که هنوز یک دهه از آن نگذشته انگار دارد فراموش میشود؛ شهادتی برای جلوگیری از فراموشی واقعیت:
سالهایی بود که وقتی بعد از حدود یک سال، دانشکده روزی را تجربه کرد که هیچ دانشجویی از دانشکده در زندان نبود، «جشن روز بدون زندانی» در دانشکده برگزار شد. سالهایی بود که «برد»های آموزش، برای بخشهایی از دانشجویان نه محلِ رویتِ زمانِ کلاسهای درس، که مکانِ رویتِ زمانِ احضار بود، احضار دانشجویان به مجموعههای درون دانشگاه محدود نبود. احضارهای دستهای؛ به قول دانشجویان، فلهای. وضعیتی که حتی صدای بسیج دانشجویی را هم در آورده بود. ارجاعی میدهم به گزارههایی از بیانیه «بسیج دانشجویی» دانشگاه تهران به مناسبت 16 آذر 1391 و میگذرم: «متأسفانه در سالهای اخیر شاهد حاکمیت جریانی بر دانشگاه تهران هستیم که با تمسک به نوعی نگاه امنیتی، در حال تبدیلکردن دانشگاه به محیطی سرد و بی روح و عاری از هرگونه آزاد اندیشی، تضارب آرا، مطالبهگری و نقادیهای منصفانه است.»(خبرگزاری ایسنا؛ 22/9/1391)
سالهایی بود که در آن از دلایل اصلی عدم تمدید قرارداد یکی از اساتید دانشکده، شرکت در تشییع جنازه آیتالله منتظری بود؛ سعید معیدفر به دلیل مواضعش و مرحوم صدیق سروستانی علیرغم همه سوابق مشترک گذشته با سیاستگذاران حذف به خاطر حرف زدنهای اینجا و آنجایش بازنشسته اجباری شد؛ در دانشگاههای دیگر اساتید مستقلی چون پرویز پیران و ابراهیم توفیق و برخی دیگران به بهانههای مختلف کنار گذاشته شدند و درسهای دیگرانی تعلیق شد. هیچ نهاد صنفی حمایتگری وجود نداشت. چون اکثریت اساتید محافظهکارتر از آنند که حاضر به فعالیت صنفی هزینهدار برای دفاع از حاشیهایها باشند.
سالهایی بود که در آن «آشنایی با زبان عربی» شرط علنی جذب عضو هیئت علمی در حوزه نظریههای جامعهشناسی در گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران اعلام شد. همان سالهایی که چهرههای چون محمد رضایی و مهدی فرجی و برخی دیگران از جذب در دانشکده بازماندند و کسان دیگری وارد شدند. سالهایی بود که عجله برای پیشبرد پروژه «اسلامیسازی» عمدتا از طریق استفاده از دم و دستگاه بوروکراسی چنان شدت گرفته بود که حتی صدای تشکلهای دانشجویی همسو با کلیت این پروژه را در آورده بود. بسیج دانشجویی آن را چنین روایت کرده است: «مسأله دیگر تصمیمات فردی و نسنجیده شخص رئیس دانشگاه است که منجر به دور شدن دانشگاه از یک محیط آکادمیک میشود. … میتوان به اقداماتی چون تأسیس یکشبه و فاقد کارشناسی دانشکدهی علوم و فنون و گروه جامعهشناسی اسلامی دانشکده علوم اجتماعی به عنوان مصادیق دیگری از همین مسأله اشاره کرد. در این میان ریاست محترم دانشگاه از برخی وظایف اساسی خویش نیز غفلت نموده است؛ عدم پیگیری حمله نیروهای لباس شخصی و نیروی انتظامی در 25 خرداد 88 به کوی دانشگاه و ضرب و شتم دانشجویان متدین از مصادیق این موضوع است، که حتی شائبه رضایت و همراهی مدیریت دانشگاه را نیز در اذهان پدید آورده است.»(همان)
سالهایی بود که در آن وزیر علوم در پایان دوره فعالیتش سیاستهای دوره خود را صراحتا چنین اعلام میکرد: «برخی گروه های آموزشی بهانه می آورند که این هیئت علمی 5 مقاله ISI ندارد که تمام اینها همه قل و زنجیرهای بیخود است و باید برداشته شود اما باید مراقب بود که اساتید سکولار در دانشگاهها و هیات علمی وارد نشوند که حکمشان اخراج است. »(خبرآنلاین، 20 شهریور 1391) همین تصریح کافی است که بدانیم پسِ پشت همه بهانهجوییها برای گزاره آشنای «نقص پرونده» چه ساز و برگ ایدئولوژیکی نهان بوده است و چگونه گروهها میتوانستند با همین ساز و برگ همدست شوند. نه فقط اساتید به اصطلاح سکولار، که طیفهای دیگری از اساتید نیز مشمول سیاست حذف شدند.
اردیبهشت 88 نامه اجماعی تشکلهای دانشجویی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران(به جز بسیج) در حمایت از هاله لاجوردی خطاب به رئیس وقت دانشکده صادر شد(انجمنهای علمی دانشجویی ارتباطات، انسانشناسی، برنامهریزی، جامعهشناسی، انجمن اسلامی، شورای صنفی، جامعه فرهنگی و کانونهای تئاتر و موسیقی) و مورد حمایت بیش از 80 نفر از دانشجویان مقاطع مختلف تحصیلی رشته ارتباطات قرار گرفت. این نامه ضمن اعتراض به حذف هاله لاجوردی از دانشکده، بازگشت او به کلاسهای درس خود در دانشکده و احقاق حقوق او را مطالبه کرد. نشریات دانشجویی نیز در مطالبی به حمایت از او پرداختند و حذف خاموش او را که موقعیت مستحکمی در میان طیفهای صاحب قدرت دانشکده نداشت نقد کردند. دو سال جابهجا کردن زمان و حذف بخشی از روایت، برای واژگونه نمودن واقعیت کافی است. هر کس با فضای دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران آشنا باشد میداند که نقد بیرحمانه اساتید و به رخ کشاندن ضعفهایشان در فضای دانشکده علوم اجتماعی و به خصوص در نشریات، مطلقا چیز عجیبی نیست. ربط دادن نقد تعدادی دانشجوی بیقدرت به اخراج یک استاد اما خیلی عجیب است. نه فقط دانشجویان کوچکترین نقشی حتی در مقام تسهیلگر در حذف هاله لاجوردی نداشتند، بعکس هم به شکل تشکلی و هم فردی و هم جمعی از او حمایت کردند. تصمیمگیر نهایی گروه بوده است و دانشکده و دانشگاه؛ در زمینهای که ذکر آن رفت. گاه به گونهای سخن گفته میشود گویی در جایی زندگی میکنیم که گروه از دانشکده مستقل است و دانشکده از دانشگاه و دانشگاه از حاکمیت. فقط در چنین روایت مضحکی است که میتوان کاسه کوزهها را سر چند دانشجو شکست. نوع دانشجویان وقت دانشکده میتوانند شهادت دهند در آن دوره اجماع بیسابقهای در پروندههایی مانند مخالفت با احضار دانشجویان به کمیتههای انضباطی، ایجاد محدودیتهای سیاسی و حذف اساتید میان بخش بزرگی از دانشجویان و تشکلهای نمایندگی کننده آنها وجود داشت. دانشجویان در حد توان خود در برابر فشارهای سنگین آن دوره مقاومت کردند، اما توانشان محدود بود و اثرگذاریشان بر «ساختار قدرت حقوقی تصمیمگیر» کم. به دلیل بیقدرتی دانشجویان بود که اعتراضات به مراتب گستردهتر و شدیدتر دانشجویان به پروژه اسلامیسازی دانش هرگز نتوانست تاثیری جدی حتی در کند شدن مسیر آن پروژه داشته باشد. به همین ترتیب حمایت قاطع دانشجویان و تشکلهای دانشجویی کوچکترین تاثیری در جلوگیری از حذف هاله لاجوردی نداشت. چون تصمیمها جاهای دیگری گرفته میشد.
هاله لاجوردی نیاز به توصیف چندانی ندارد… او را از کارنامهاش میتوان شناخت. صاحب آثار برجستهای در جامعهشناسی فرهنگی و مطالعات انتقادی زندگی روزمره در ایران و همکار تقریبا ثابت نشریه «ارغنون» طی چند سال انتشار؛ ترجمههای روان او از زیمل، آدورنو و مارکوزه برای همیشه مورد ارجاع مدرسان نظریههای جامعهشناسی خواهد بود. تصمیم به «اخراج» یا «عدم تمدید قرارداد» تصمیمی «حقوقی» است و مسئولیت «حقوقی» آن بر عهده همانهایی که تصمیم «حقوقی» را ولو در فرآیندی از نظر صوری کاملا قانونی میگیرند. هاله لاجوردی در چنین زمینهای که وزارت علوم صراحتا سیاست کلان خود را سکولارزدایی از دانشگاهها اعلام کرده بود و عملا به مخالفزدایی از دانشگاه میپرداخت، با تصمیم «حقوقی» عده معینی و همراهی و همدستی و دست کم سکوت عدهای دیگر از قبائل صاحب قدرت و نفوذ در گروه و دانشکده و دانشگاه، از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران حذف شد. در سالهایی که در سایه همدستی «سیاست» و «منافع» و «سکوت» زندگیهایی چنان از هم پاشیده شد که هرگز مجال ترمیم نیافت. اگرچه سیاست بیتردید سهم اصلی را داشت و زنِ مجردِ مطابق با الگوی مورد پذیرش ساختار رسمی نبودن، خود عمق سیاسی ماجرای هاله لاجوردی را بیشتر میکرد. با وجود این، دانشجویان و معدودی از اساتید در همه این سالها دست از اعتراض برای شرایطی آزادتر و انسانیتر بر نداشتند و هنوز نیز هزینه اعتراضات خود را میپردازند. هرگونه یکدستسازی از کنشگریها در ماجرای حدف هاله لاجوردی یا سیاستزدایی از زمینه اجتماعی او، خواسته و ناخواسته بخشهای بزرگی از واقعیت را میپوشاند و با ساز و کارهای ایدئولوژیک حذفکننده همدست میشود.
این «روند» نه فقط در چهار دهه گذشته با شدت و ضعفهای متفاوتی جریان داشته است بلکه امروز هم ادامه دارد. سایه گزینش و عدم تمدید قرارداد بر سر اساتید جوان باقی است. حتی اندک اساتید بازمانده باسابقه منتقد چندان احساس امنیت و ثباتی ندارند. هیچ ساختار صنفی قدرتمندی برای دفاع از حاشیهایها و بیقدرتها وجود ندارد. در مورد زنان، تنها اندکی فاصله از فرم رسمی مورد پذیرش ساختار، آنها را از همین اندک حضور خود در ساختار رسمی نیز محروم میکند. همین الان هستند اساتیدی -به خصوص اساتید جوان- که مدتهاست در پیچ و خم حساسیتهای ایدئولوژیک غیر علمی ماندهاند و اکنون و آینده حضور آنها در دانشگاه مبهم است. ترس از تداوم افراط -حتی بیش از این- دانشگاه را فراگرفته است. نگاهی به گزارشهای منتشر شده در رسانهها و تعداد بازداشتها و احکام صادره فضای دانشجویی بهتری را نشان نمیدهد. هنوز اکثریت اساتید، محافظهکارند، سکوت میکنند و با همین فرآیندها همراه میشوند. آنها که نگران جان و زندگی و آینده انسانهایند و نسبت به تاثیر مخرب این روندها در جان به لب کردن آدمها معترضند، آنهایی که اینجا و آنجا متاسفند و زیر لب علیه این وضعیت پچ پچ میکنند، بهتر است زمان را از دست ندهند، چشمانشان را باز کنند، وضعیت برخی همکاران و دانشجویانشان را ببینند و به جنگ «روند»ها بروند. تا زمانی که «روند»ها به جای خود باقیاند، حوادث بر افراد تکرار خواهد شد. انسانیتر شدن حیات اجتماعی، نیازمند مبارزهای فراگیر برای فراتر رفتن از محدودههای تنگ خودی-غیر خودی و اجماع بر سر ارزشهای عام انسانی است، در غیر این صورت هویتهای دیگریستیز، در سکوت و همراهی محافظهکاران باز هم قربانی خواهند گرفت.