کتاب فرهنگ و هنر در ایران پس از انقلاب اسلامی

    وب سایت نقد جامعه شناختی- کتاب دوجلدی «فرهنگ و هنر در ایران پس از انقلاب اسلامی» به زودی از سوی «پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات» منتشر خواهد شد. آنچه در زیر می‌خوانید «مقدّمۀ مفصّل کتاب» است که به خوبی از عهدۀ معرفی مقالات ارائه شده در این مجموعه برآمده است. واکاوی روندها و الگوهای فرهنگی و هنری در ایران پساانقلابی، به قلم پژوهشگران مختلف، تلاشی در جهت ترسیم تغییرات رخ داده و وضعیت فعلی سپهرهای متفاوت فرهنگی ایران، در آستانۀ قرن جدید خورشیدی است. اگرچه، هر دو جلد کتاب بر بازۀ زمانی چهار دهه پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ تمرکز دارد؛ امّا، این مقدّمۀ مفصّل کوشیده تا با رویکردی انضمامی، ارتباطی میان رویدادهای نیمۀ اوّل دهۀ ۱۳۹۰ و بینش‌های عرضه شده در مقالات برقرار کند.

    مقدّمۀ کتاب فرهنگ و هنر در ایران پس از انقلاب اسلامی

    در دهۀ اخیر نوستالژی نسبت به گذشته‌های دور یا نزدیک شکل‌های متنوع‌تری یافته است. یک نمونه، انتشارِ کتاب‌های عامه‌پسندی است که در قالب عکس و طراحی و… گوشه‌هایی از زندگی روزمرۀ دهۀ ۶۰ را در ذهن مخاطبان زنده می‌کنند. این کتاب‌ها کولاژی گرد می‌آورند از عکس‌ها و تصاویر پراکندۀ دهۀ شصت؛ یادآورِ پوشش مردم، برنامه‌های تلویزیونی، الگوهای مصرف، سرگرمی‌های رایج، کتاب‌های درسیِ آن دوره و جز آن. ظاهراً زندگی روزمره در این چند دهه به حدی دگرگون شده که تصاویر و نمادهای زندگی روزمرۀ دهۀ ۶۰ در مخاطب امروزی حس غرابت و اعجاب تولید می‌کند. در میدان پژوهش نیز نویسندگان بسیاری دربارۀ ریشه‌ها و روندهای این تغییر، علل و زمینه‌ها، و محتوا و ابعاد و پیامدهای آن تحقیق کرده‌اند و نظر داده‌اند. ارزیابی‌ها از کمیّت و کیفیت این تغییر که از روندهای جهانی نیز منفک نیست بسیار متفاوت است، اما احتمالاً کمتر محققی در نفس وجود آن تردید می‌ورزد. این مجموعۀ دو جلدی نیز به همین موضوع اختصاص یافته است.

    نویسندگان این مجموعه، پدیدارهایی را تحلیل کرده‌‌اند که هر کدام بازنمای سویه‌‌هایی از تحول فرهنگی در دهه‌‌های گذشته است. جلد اول، «فرهنگ و تغییر فرهنگی» نام گرفته و دربردارندۀ موضوعاتی از سنخ کار داوطلبانه، اخلاق جمعی، زندگی روزمره و تحولات دینداری است. جلد دوم به مدیوم‌‌های ادبی و هنری- رمان و سینما و تئاتر و…- اختصاص یافته است. اما در این جلد نیز نویسندگان بیش از تحلیل‌‌های جزئی یا «فنی» دربارۀ مدیوم‌‌های مورد بررسی، چشم‌‌اندازی کلی به تحول آن مدیوم در سال‌‌های پس از انقلاب گشوده‌‌اند و مهم‌‌ترین تحولات فرهنگی و اجتماعیِ مرتبط با آن عرصه و جریان‌‌ها و گفتمان‌‌های مسلط را روایت کرده‌‌اند. بنابراین جلد دوم نیز به‌‌شکلی به «پژوهش فرهنگی» نزدیک شده و رویکرد تحلیلی مقالات نوعاً از رشته‌‌های دانشگاهی مطالعات فرهنگی، علوم سیاسی یا جامعه‌‌شناسی تاثیر پذیرفته است.

    دربارۀ کتاب‌‌های متشکل از مجموعه مقالات همواره دغدغۀ پیوستگی و ارتباط میان مقالات مطرح می‌‌شود. از یک نگاه، حالت مطلوب این است که همۀ مقالات از رویکرد پژوهشی واحدی تبعیت کنند و در بسط آن بکوشند. اما این امر صرفاً با تکیه بر سنت‌‌ها و برنامه‌‌های پژوهشی منسجم ممکن می‌‌شود؛ دانشگاه‌‌ها و مراکز پژوهشی ایران از چنین سنت‌‌هایی بی‌‌بهره‌‌اند. در عین حال، از منظری متفاوت شاید تنوع در چارچوب مفهومی مقالات بهتر بتواند تنوع برداشت‌‌ها از فرهنگ معاصر ایران را بازتاب دهد.

    در مجموعۀ حاضر، تقریباً همۀ مقالات بازۀ زمانی چهار دهۀ گذشته را موضوع تحقیق قرار داده‌‌اند و از این حیث لاجرم تاحدی از ابژه‌‌ها و مقوله‌‌های یکسانی بحث کرده‌‌اند. اما علاوه بر این و به رغم تفاوت در موضوع و ساختار مقالات، چنانکه خواهیم دید، به‌‌لحاظ مضمونی نیز مقالات به‌‌تمامی از یکدیگر گسسته نیستند و می‌‌توان آنها را در امتداد هم بازخوانی کرد.

    اختلاف نظر بر سر مولفه‌‌ها و محتوای «فرهنگ ایران» و پیوستگی یا گسستگی تاریخی آن به بحث و جدل‌‌های آتشینی دامن زده است. در این برداشت‌‌های رقیب، گاه ایران معاصر ( مثلا عصر مشروطه یا پیش و پس از آن؛ با ملاحظۀ برداشت‌‌های متنوع از «دورۀ معاصر») سرآغاز تحلیل است و گاه برآمدن صفویه، ورود اسلام به ایران، و یا ایران پیش از اسلام. در مجموعۀ حاضر، دورۀ زمانی بحث به سه یا چهاردهۀ اخیر محدود شده است، هرچند روشن است که تاریخ با ما آغاز نشده و از بسیاری جهات برای درک سیر تحول در هرکدام از میدان‌‌های اجتماعی باید به چشم‌‌انداز تاریخی وسیعتری نظر کرد. مثلاً فهم سینما یا موسیقی عامه‌‌پسندِ پس از انقلاب بدون فهم سیر تحول تاریخی این عرصه‌‌ها، ناممکن یا مخدوش خواهد بود.

    در این مقدمه می‌‌کوشیم به‌‌میانجی مرور چند رویداد خبری مهم از نیمۀ نخست دهۀ نود شمسی – که هرکدام به‌شکلی خاستگاه بحث و گفتگو دربارۀ فرهنگ و جامعۀ ایران بوده‌‌اند- به برخی مباحث و مقوله‌‌های مطرح در عرصۀ عمومی بپردازیم؛ این رویدادها را به‌‌سادگی می‌‌توان با رویدادهای دیگری از هر دورۀ زمانی دیگری از چند دهۀ اخیر جایگزین کرد. علاوه بر این، در خلال این گزارش موجز از مقاله‌‌های این مجموعه نیز یاد می‌‌کنیم. هدف البته بازخوانی مقالات یا خلاصه‌‌کردن آنها نیست، تنها بنا به اقتضای موضوع به ایده‌‌ها یا نکته‌‌هایی از هر مقاله اشاره می‌‌شود.

    ۱٫ جایزۀ اسکار «جدایی نادر از سیمین» دستکم در زمان خود (سال ۱۳۹۱) پژواک بلندی در جهان فرهنگ و هنر ایران یافت. جدایی… پس از دریافت خرس طلایی برلین و جایزۀ گلدن گلوب به اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان نیز دست یافت تا به قول رسانه‌‌ها «تاریخ‌‌ساز» شود. فیلم فرهادی منتقدان پرشوری در ایران داشت، اما در مجموع این جایزه همچون دستاوردی بزرگ برای هنر و حتی کل جامعۀ ایران تلقی شد. در مجموعۀ حاضر، مازیار اسلامی در مقالۀ جریان‌های سینمایی پس از انقلاب روند کلی سینمای پس از انقلاب را درون منظومه‌‌ای متشکل از «بافت اجتماعی و سیاسی»، «سیاست‌‌ها و برنامه‌‌های مدیران سینمایی» و «بازخوانی فیلم‌‌های موثرِ دهه‌‌های گذشته» تحلیل می‌‌کند. او سینمای جنگ یا «سینمای دفاع مقدس» را «زایاترین بخش سینمای انقلاب» توصیف می‌کند و در عین حال سینمای موسوم به معنویت‌‌گرا را ابتر می‌شمارد. اسلامی، اصغر فرهادی را برجسته‌‌ترین سینماگر ایرانی سال‌‌های اخیر و سینمای او را مهم‌‌ترین راوی «بحران‌های زندگی طبقه متوسط ایرانی» می‌‌داند؛ همان طبقه‌‌ای که مخاطبان اصلی سینمای فرهادی در ایران به شمار می‌‌آیند. از دید اسلامی: «در فضای پس از انقلاب، کمتر هنرمندی توانسته با وجود درگیر‌شدن صریح با بحران‌ها و کژتابی‌های طبقه متوسط ایرانی، مورد توجه این طبقه نیز قرار گیرد».

    دربارۀ طبقۀ متوسط ایران در هر دو مقام تحسین و تحقیر بسیار سخن گفته می‌‌شود اما کیستی و چیستی آن در غیاب پژوهش‌ها و تحلیل‌های دقیق همچنان در پردۀ ابهام باقی مانده است؛ طبقه‌‌ای که گفته می‌‌شود به بسیاری از تحولات اجتماعی رنگ و بوی خواسته‌‌های خود را می‌‌بخشد؛ از انتخابات گرفته تا «ترندهای» شبکه‌‌های اجتماعی. محمد سلگی و رضا تسلیمی در مقالۀ روانشناسی اجتماعی طبقه متوسط ایران به ویژگی‌هایی اشاره می‌‌کنند که بر فهمِ طبقۀ متوسط ایران سایه افکنده‌‌اند. مقاله به‌‌لحاظ موضوعی نه همچون نمونه‌‌های مشابه در قلمرو جامعه‌‌شناسی یا اقتصاد سیاسی، بلکه در حیطۀ روانشناسی اجتماعی تعریف شده است.

    فزون بر این، فیلم‌‌های اصغر فرهادی و از جمله جدایی… فیلم‌‌هایی دربارۀ موقعیت خانواده در ایران امروز نیز توصیف شده‌‌اند. خانواده نهادی است که در ایران پساانقلاب همواره تقدیس شده است اما این نهاد در نتیجۀ هم‌کنشی عوامل متعدد در معرض دگرگونی عظیمی بوده است. امید علی احمدی در مقالۀ تحولات خانواده ایرانی در طی چهار دهه پس از انقلاب اسلامی استدلال می‌‌کند که تغییر در نهاد خانواده چندان گسترده بوده که: «اگر کسی در سال ۵۷ به خواب می‌رفت و امروز برمیخاست تصور می‌کرد با جامعه‌ای غیر از جامعه ایران روبه‌روست». فهم این تحول – که محصول هیچ اراده و برنامۀ آگاهانه‌‌ای نبوده- مستلزم کنکاش در تحولات اقتصادی و اجتماعی، سیاست‌‌های کلان کشور و فرایندهای جهانی است. علی‌‌احمدی در مقالۀ یادشده مهم‌ترین روندها و تحولات مرتبط با نهاد خانواده در چند دهۀ گذشته را برمی‌‌شمارد و به‌‌اختصار تحلیل می‌‌کند.

    ۲٫ برگزاری «حراج تهران» در حوزۀ هنرهای تجسمی (۱۳۹۱) از مهم‌‌ترین و بحث‌‌برانگیزترین رویدادهای اقتصاد هنر ایران به‌‌شمار می‌‌آید. این حراجی که متولیانش مدیران فرهنگی پیشین کشورند گامی در جهت گسترش فعالیت «بخش خصوصی» در فرهنگ و هنر ایران معرفی شد و مدیران فرهنگی به حمایت از آن برخاستند. هنرپیشه‌‌های سینما، فوتبالیست‌های سابق و سرمایه‌‌داران گمنام در زمرۀ علاقه‌‌مندان به این حراجی بودند. حراجی تهران همزمان با تشدید تحریم‌های آمریکا در آغاز دهۀ ۹۰ کارش را آغاز کرد و در طول این دهۀ پرماجرا که مشکلات اقتصادی بر زندگی اجتماعی ایرانیان سایه‌‌ای سنگین افکند به حیاتش ادامه داد. رقم فروش آثار هنرمندانی چون سهراب سپهری، پرویز تناولی و بهمن محصص در حراجی تهران چشمگیر جلوه کرده است اما به گفتۀ منتقدان تاثیر این حراجی بر کل اقتصاد هنرهای تجسمی ناچیز است. فراتر از این ملاحظات، اهمیت این رویدادِ هنرهای تجسمی در آن است که همچون یک نشانه از مسیر ناهموار و پر دست‌‌اندازی خبر می‌‌دهد که فرهنگ و هنر ایران در آن گام نهاده‌‌اند. جواد علی‌محمدی در مقالۀ تحولات نقاشی ایران در چهار دهه پس از انقلاب اسلامی تصویری مبتنی بر جزئیات از جریان‌‌ها و گفتمان‌‌های نقاشی در چهاردهۀ گذشته ترسیم می‌‌کند. او که خود نقاش و پژوهشگر نقاشی است تناظر میان دگرگونی در فرم و محتوای نقاشی پس از انقلاب را با فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی کشور شرح می‌‌دهد. از دید علیمحمدی تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور پس از دهۀ هفتاد- که در عرصۀ نقاشی در افزایش شمار نهادهای خصوصیِ آموزش نقاشی، نقش‌‌آفرینی مؤثر گالریها، حضور نقاشی ایران در حراجهای بین‌المللی و حراج تهران تجلی یافت- نظام گفتمانی هنر انقلابی دهۀ ۶۰ را دگرگون ساخته است. غایت این روند همان است که علی‌‌محمدی مقالۀ خود را با آن به پایان می‌‌رساند: «تندادن به موازنه سرمایهداری و بازار به‌عنوان تعیینکنندهترین عامل در دهه نود، نقشی اساسی در سازوکار نقاشی معاصر ایفا کرده است و تمام جریان‌ها و گرایشهای مختلف نقاشی معاصر را در بر گرفته است». در این موقعیت جدید، دوگانه‌‌های پیشین مانند ایدئولوژیک/ غیرایدئولوژیک و دولتی/ غیردولتی به کلیشه‌‌هایی بدل شده‌‌اند که دیگر از پس توضیح مناسبات و جهت‌‌گیری‌‌ها بر نمی‌‌آیند.

    مقالۀ دیگر این مجموعه، تحولات فرهنگی در هنرهای تجسمی بعد از انقلاب نوشتۀ محمدرضا مریدی نیز به «فضای فرهنگی و زمینه اجتماعی مؤثر بر جریان آفرینش هنری» در ایران پس از انقلاب پرداخته است. در این چارچوب، مریدی عملکردها و تلاش‌‌های نهادهای رسمی در پیشبرد خواسته‌‌های‌‌شان در عرصۀ هنرهای تجسمی در این چهار دهه را مرور می‌کند. به گفتۀ مریدی از جنبۀ نهادی «در طول دهۀ ۱۳۶۰ نقش مهم در توسعۀ هنرهای تجسمی را حوزه هنری بر عهده داشت؛ پس از پایان جنگ و در طول دهۀ ۱۳۷۰، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با برگزاری رویدادها و دوسالانه‌‌ها تلاش کرد نقش حمایتی و هدایتی را بر عهده بگیرد. در طول دهۀ ۱۳۸۰، پیشبرنده و توسعه‌دهندۀ هنرهای تجسمی، گالری‌‌ها و نمایشگاه‌‌ها و رویدادهای بخش خصوصی بودند که اغلب رویکردی متفاوت به آثار هنری داشتند».

    چنانکه در مقالۀ مریدی نیز آمده است، دیوارنگاری‌‌ یکی از مهم‌‌ترین جلوه‌‌های حضور هنرهای تجسمی در عرصۀ عمومی در ایران است. مقالۀ دیوارنگاری و قدرت؛ پیش و پس از انقلاب اسلامی نوشتۀ بهنام زنگی همین موضوع را دستمایۀ پژوهش قرار می‌‌دهد. دیوارنگاری که در آستانۀ انقلاب به عرصۀ مبارزه با حکومت پهلوی بدل شده بود در دهۀ ۶۰ و در مقیاسی گسترده به خدمت ارزش‌‌ها و آرمان‌‌های نظام اسلامی درآمد. از دهۀ هفتاد بدین سو، دیوارنگاری از ایدئولوژی رسمی، اقتضائات بازار و زندگی روزمره متاثر بوده است.

    ۳٫ از آغاز دهۀ نود شمسی، راه‌‌پیمایی‌‌ اربعین نیز نظرها را به خود جلب کرد. این آیین به شیوه‌‌های متفاوتی تفسیر شده است. محققان، اشتیاق بی‌‌پایان بخش‌‌هایی از جامعۀ ایران به مشارکت در راه‌‌پیمایی اربعین را دلالت‌‌گر روندها و گرایش‌‌های مضمر در جامعۀ ایران تلقی کرده‌‌اند. عباس کاظمی و نفیسه حصارکی در مقالۀ دینداری در ایران پساانقلابی: سیاست جماعت‌های مذهبی می‌‌کوشند به همین پرسش پاسخ دهند که: چگونه به‌‌رغم افول جذابیت برخی مناسک در چند دهۀ گذشته، آیین‌‌هایی مانند عاشورا و اربعین همچنان از اقبالی عظیم برخوردارند و خیل مشتاقان را به جنب و جوش وامی‌‌دارند و به صحنه می‌‌کشانند. از دید آنان، آن‌‌دسته از مناسک که از ملال و سکون می‌‌گریزند و با «خلاقیت و هیجان عاطفی» درمی‌‌آمیزند از بخت بیشتری برای همراه‌‌کردن مردم برخوردارند. این گرایش لزوماً به معنای تقابل با دینداری رسمی نیست زیرا از قضا گفتار رسمی خود در تبلیغ «مناسک و آیین‌های عواطف‌محور» کوشا و مصّر است. حسن محدثی نیز در مقالۀ مناسکی و غیرشریعت‌مدارانه شدن دین‌داری: تحلیلی از نتایج تحقیقات ناظر به وضعیت دین‌داری ایرانیان به‌‌شکلی بر گزارۀ بنیادی مقالۀ کاظمی صحّه می‌گذارد. محدثی «انواع دینداری» را برمی‌‌شمارد و با مرور پژوهش‌‌ها و گزارش‌‌های ناظر به وضعیت دینداری ایرانیان «دینداری مناسکی» و «دینداری عاطفی» را سنخ‌‌های مقبول‌‌تر دینداری در جامعۀ ایران معرفی می‌‌کند.

    ۴٫ اهدای جایزۀ فیلدز به مریم میرزاخانی در مردادماه ۱۳۹۳ در ایران بازتاب گسترده‌‌ای یافت. گرچه میرزاخانی در زمان دریافت این «معتبرترین نشان ریاضی جهان» استاد دانشگاهی در آمریکا بود، موفقیت او در ایران دلالت‌‌های تاریخی مهمی در برداشت. او در زمرۀ هزاران دانشجوی دختری بود که در سال‌‌‌‌های پس از انقلاب، دانشگاه را به یکی از مهم‌‌ترین جلوه‌گاه‌‌های حضور اجتماعی خویش بدل کردند[۱]. او همچنین در جرگۀ هزاران دانشجویی بود که با مهاجرت به غرب، خالقان پدیدۀ «مهاجرت نخبگان» بودند. شمار دانشجویان در ایران پس از انقلاب به‌‌نحوی چشمگیر افزایش یافت و از نیمه‌‌های دهۀ هفتاد دانشجویان دختر سهم بیشتری از ورودی‌‌های دانشگاه را به دست آوردند. امروز دربارۀ کیفیت و اثرگذاری آموزش عالی در ایران تردیدهای زیادی ابراز می‌‌شود، اما سهم دانشگاه و آموزش عالی در تغییر فرهنگی و اجتماعی در ایران انکارناپذیر است. فراتررفتن از این ایدۀ کلی و مداقه در جزئیات این رابطه، موضوعِ مقالۀ تحصیلات و تحول ارزش‌های و نگرش‌‌های اجتماعی در جامعه ایرانی نوشتۀ فاطمه جواهری است. نویسنده به هزارتوی داده‌‌های پیمایش‌‌های اجتماعی قدم می‌‌گذارد تا رابطۀ تحصیلات با مقولاتی مانند هویت ملی، باورهای دینی، نگرش‌‌های سیاسی و ارزش‌‌های مرتبط با خانواده و ازدواج را بسنجد. اما پیمایش‌‌ها تصویری واحد به دست نمی‌‌دهند؛ تحصیلات گاه متغیری است که به شکل قاطع تغییر در ارزش‌‌ها و نگرش‌‌ها را توضیح می‌‌دهد و گاه صرفاً عاملی است فرعی و کم‌‌اثر و نه‌‌چندان تعییین‌‌کننده. وانگهی، شماری از محققان بر این گمانند که با همه‌‌گیر شدن آموزش عالی و در عصر شبکه‌‌های اجتماعی دیجیتال که همگان به اخبار و اطلاعات دسترسی یافته‌‌اند، تجربۀ دانشگاه معنا و اهمیت پیشین را از دست داده است. جواهری استدلال می‌کند که هرچند ممکن است در کلی‌‌ترین سطح، به‌‌تدریج «ضریب تعیین‌کنندگی تحصیلات کمتر شده باشد»، تاثیر آن‌‌را باید در سطوح و لایه‌‌های دیگری جستجو کرد. در نهایت، یکی از تفاوت‌‌های وضعیت ایران-در مقایسۀ با برخی تجربه‌های جهانی- در موضع خاص تحصیلکرده‌‌ها نسبت به فرهنگ رسمی تجلی می‌‌یابد که مثلاً موجب می‌‌شود اعتماد یا مشارکت سیاسی تحصیلکرده‌‌های ایرانی پایین‌‌تر از سطح انتظار باشد.

    تا آنجا که به دانشگاه مربوط می‌‌شود یکی از مسائل مهم و مناقشه‌‌برانگیز در سال‌‌های پس از انقلاب «دانشگاه اسلامی» و اسلامی‌‌سازی علوم انسانی بوده است. این موضوع که پیشینۀ عملی و اجرایی آن دستکم به «انقلاب فرهنگی» در سال ۱۳۵۹ بازمی‌‌گردد در عین حال مبیّن تلاشی گسترده برای استقرار شکلی از ارزش‌‌های فرهنگی بدیل است. محسن صبوریان و حمید پارسانیا در مقالۀ علوم انسانی اسلامی؛ روایتی از تلاش‌های نهادی و نظری در ایران گزارشی جالب از زمینه‌‌های تاریخی و روایت‌‌های مختلف از «علم دینی» و «علم انسانی اسلامی» ارائه می‌‌کنند. بخش عمدۀ مقاله از بیرون به بافت تاریخیِ طرح و اجرای ایدۀ علم انسانی اسلامی می‌‌نگرد. نویسندگان یادآوری می‌‌کنند که تبار ایدۀ علم و دانشگاه اسلامی به سال‌‌ها پیش از انقلاب بازمی‌‌گردد و منحصر به ایران هم نبوده است. این مقاله مشتمل بر فهرستی از نهادها و محافل دخیل در این پروژه است و قرائت‌‌های اصلی از علوم انسانی اسلامی در ایران را هم بازخوانی می‌‌کند. در انتهای مقاله نیز تقریر یکی از مولفان- حمید پارسانیا که خود از صاحب‌‌نظران و مدافعان ایدۀ علوم انسانی اسلامی است- از علم دینی به‌اختصار شرح داده می‌شود.

    شاید در نگاه اول قرائت مقالۀ گفتمان سیاست و تئاتر در ایران دهۀ شصت خورشیدی[۲] نوشتۀ فرهاد مهندس‌پور همراه با مقالۀ سینما یا موسیقی موجه‌‌تر به نظر آید. اما از قضا خوانش این مقاله در کنار مقالۀ پیشین، دربارۀ علوم انسانی اسلامی، مناسبت بیشتری دارد. مقالۀ پیشین از کوششی چهل‌‌ساله در یکی از میدان‌‌های اجتماعی یعنی علم و دانشگاه حکایت می‌‌کند که همچنان و در صور مختلف تداوم یافته است. مقالۀ مهندس‌‌پور تلاشی با خاستگاه‌‌های تاریخی و انگیزه‌‌های فکری کمابیش یکسان در عرصۀ هنر و مشخصاً نمایش را بازخوانی می‌‌کند؛ تلاشی کم‌‌فروغ‌‌تر که اکنون دیگر کسی به فکر احیای آن نیست. نویسندۀ مقالۀ، با ترسیم چشم‌‌اندازی تاریخی، داستان تئاتر دهۀ شصت را در متن تحولات اجتماعی و سیاسی بازمی‌‌گوید و سرنوشت ایده‌‌های هنر اسلامی، تئاتر اسلامی و بازیگری اسلامی را دنبال می‌‌کند. روایت مهندس‌‌پور درست در انتهای دهۀ ۶۰ پایان می‌‌یابد. ادامۀ این روایت احتمالاً می‌‌توانست زمینه‌‌ها و سیاست‌‌هایی را در بر گیرد که پدیده‌‌هایی از نوع «تئاتر لاکچری»[۳] دهۀ ۹۰ از دل آنها زاده می‌شود. مقالۀ مهندس‌‌پور دربردارندۀ نکاتی جالب نه فقط برای پژوهشگران هنر، که برای محققان اجتماعی و سیاسی است.

    ۵٫ در پاییز ۱۳۹۳ درگذشت خوانندۀ جوان پاپ، مرتضی پاشایی، و گردهم‌‌آمدن جمعیتی عمدتاً جوان در مراسم تشییع جنازۀ وی بسیاری را غافلگیر کرد. این اتفاق، به مناقشه‌‌ای چنان داغ و پرشور دامن زد که کمتر «تحلیل‌‌گری» توانست از وسوسۀ مشارکت در آن بپرهیزد. تخمین‌های بسیار متفاوت از شمار این جمعیت نیز مانع از تفسیر و تحلیل‌‌های قاطعانه نبود. در میان انبوه تفسیرهایی که از این «گنجینۀ معنایی» ظاهراً بی‌‌پایان بیرون کشیده شد ذائقۀ موسیقایی و فرهنگی ایرانیان جایگاهی کانونی داشت. بدین‌‌ ترتیب، ناگزیر گرایش‌‌ها و گونه‌‌های موسیقی ایران و تکوین تاریخی آنها نیز موضوع بحث قرار گرفت. رضا صمیم در مقالۀ فضای تولید موسیقی در ایران پس از انقلاب اسلامی روایتی از «جریان‏های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی موثر بر پیدایش، پویش و احتمالاً فروپاشی گونه‏‌ها در فضای تولید موسیقی در ایران» را بازمی‌‌گوید. در این روایت تولید موسیقی در ایران دهۀ ۶۰ شمسی در انحصار شکلی از موسیقی کلاسیک ایرانی است. در دهۀ ۷۰ درها تاحدی به روی گونه‌‌های دیگر موسیقی نیز باز می‌‌شود اما تازه در دهۀ ۸۰ است که رشد فناوری دیجیتال به «ظهور و گسترش رپ فارسی» و سایر گونه‌‌های غیررسمی میدان می‌‌دهد. از آن‌‌زمان به بعد همۀ گونه‌‌های موسیقی مجال می‌‌یابند که تولیداتشان را در مقیاسی گسترده در دسترس همگان قرار دهند. از دید صمیم: «با کوچ همگانی به فضاهای تولید غیررسمی، تمایز میان گونه‏ها آنطور که پیش از این بود رنگ باخته و گونه‏‌های موسیقایی بیش از پیش به یکدیگر شبیه شده‏اند».

    در تحلیل‌‌ رفتار جمعیت سوگوار پاشایی، همچون اتفاق‌‌های مشابه، «جوانان» عنصرِ ثابت هر نقد و نظری بودند. جوانان در همۀ این سال‌‌ها ابژۀ انواع و اقسام نگرانی و امیدواری، هشدار و تشویق، و نیز سیاستگذاری و برنامه‌‌ریزی بوده‌‌اند. محمدسعید ذکایی در مقالۀ تحولات هویتی جوانان ایران در سالهای پس از انقلاب «به دنبال بازسازی جامعه‌شناختی تجربۀ جوانی و ترسیم روندها و زمینه‌های مهم تأثیرگذار بر آن» است. به گفتۀ ذکایی «تحولات سبک زندگی جوانان در مسیری است که فردگرایی، مصلحت‌گرایی، تفکیک، تکثر، تردد در مرزهای فرهنگی، تمایزطلبی و میل به خودابرازی‌های نمایشی سویه‌های اصلی آن به شمار می‌آیند». در عین حال او این نکته را هم برجسته می‌‌کند که سیاست‌‌های رسمی در ارتباط با جوانان هرچند موفق و نتیجه‌‌بخش از آب در نیامده‌‌اند باز هم به‌‌عنوان عاملی ساختاری نقشی تعیین‌کننده در شکل‌‌بخشیدن به تجربۀ جوانی در ایران بازی می‌‌کنند.

    گذشته از این، ماجرای پاشایی و حوادث مشابه، پرسش‌‌های زیادی دربارۀ وضعیت گروه‌‌های مرجع به دنبال آورد. دربارۀ گروه‌‌های مرجع در ایران بسیار گفته و نوشته شده است، اما اغلب بدون بهره‌‌جویی از یک چارچوب مفهومی پرورده و خلاقانه. بدین ترتیب، معمولاً از اشارات پراکنده به مقبولیت این یا آن گروه چیز چندانی دستگیر خواننده نمی‌‌شود. آرمین امیر در مقالۀ گروه‌‌های مرجع و شکاف‌‌های اجتماعی در ایران امروز برای فراتررفتن از این معضلۀ تحلیلی به مفهوم شکاف‌‌ اجتماعی رجوع کرده است. او جایگاه و اثرگذاری گروه‌‌های مرجع را برحسب تاثیرشان بر شکاف‌‌های اجتماعی تحلیل می‌‌کند. به‌‌زعم امیر، گروه‌‌های مرجعی چون استادان، معلمان و هنرمندان به‌‌ویژه در موقعیت‌‌های خاص- سیل و زلزله و بحران‌‌های اجتماعی- «پیغام نهاد دولت درست کار نمی‌‌کند را ارسال می‌‌کنند» و از این طریق به شکاف دولت-مردم دامن می‌زنند. این مقاله از «شکاف جدیدی»- البته نه در معنای مصطلح- هم نام می‌برد که «گروه‌‌های مرجع جدید» مولد آن هستند: شکاف خود-جامعه و یا تشویق رستگاری فردی و بی‌‌اعتنایی یا بدبینی به پروژه‌‌های جمعی تغییر. این همان پدیده‌‌ای است که بسیاری متفکران آن‌‌را از خصایص عصر کنونی می‌‌دانند. در مجموع، این مقاله از زوال تاثیرگذاری «گروه‌‌های مرجع پیشین» حکایت می‌‌کند و همزمان امید‌‌بستن به مردم‌‌دوستی و دغدغه‌‌مندیِ سلبریتی‌‌های هنری و ورزشی- که در یکی دو دهۀ اخیر در میان گروه‌‌های مرجع جا خوش کرده‌‌اند- را هم امیدی واهی می‌داند.

    در ماجرای پاشایی نام دیگری نیز مدام در مقام مقایسه به‌‌گوش می‌‌رسید: «روشنفکران». خود «روشنفکران» و دیگران قیاسی بی‌‌معنا به راه انداختند میان جایگاه «نخبگان فکری» و خوانندۀ پاپی که بسیاری از این نخبگان برای نخستین بار نامی از او می‌‌شنیدند. اما فراتر از این هیاهوی گذرا، پرسش دربارۀ نقش و موقعیت و ویژگی روشنفکران در ایران پساانقلاب هنوز اهمیت خود را حفظ کرده است. جایگاه اجتماعی روشنفکران در این چهار دهه به‌‌راستی تغییر کرده است. امروز نه فقط از روشنفکرانی مانند شریعتی با انبوه مخاطبان نشانی نیست، بلکه حتی از آن نوع تاثیرگذاری محدودتری که روشنفکری دینی لیبرال (مشخصاً عبدالکریم سروش) در دهۀ هفتاد بر فضای فکری و سیاسی کشور داشت هم فاصله گرفته‌‌ایم، هرچند گهگاه نامی از روشنفکران در عرصۀ عمومی به گوش می‌‌رسد. محمدمنصور هاشمی در مقالۀ هویت، دین و روشنفکران پساانقلاب ایران از تمایزهای نسل پساانقلاب روشنفکران ایرانی می‌‌گوید؛ یعنی نسلی که: «حاصل فضای انقلاب است و برایش پیش از انقلاب و انقلاب ماجرایی تاریخی است که نقشی در آن نداشته». محمدمنصور هاشمی که پیشتر ضمن بررسی اندیشه‌های اندیشمندان ایرانی در دوره‌های پیش و پس از انقلاب، تقسیم‌بندی آنها را به هویت‌اندیشان و دین‌اندیشان پیشنهاد کرده است، با بررسی آثار سه نفر از فعالان حوزه اندیشه از نسل پساانقلاب ایران، می‌کوشد نه فقط کمرنگ شدن فاصله‌ی هویت‌اندیشی و دین‌اندیشی، بلکه تغییراتی را نشان دهد که بنا به توصیف او به تفاوت‌های جدی نسل پساانقلاب با نسل‌های پیشین در عرصه روشنفکری انجامیده است. بنا به تحلیل او روشنفکران نسل پساانقلاب ولو در ظاهر ذیل تقسیم‌بندی‌های رایج گذشته مانند چپ، روشنفکر دینی، و هویت‌اندیش بگنجند، عملا بر پایه‌ی اشتراکاتی نسلی و دغدغه‌هایی کم و بیش نزدیک، از بسیاری تقسیم‌بندی‌ها و تفکیک‌های سابق گذر کرده‌اند. به نظر او انقلاب و فضای حاصل از آن نقطه‌ی عطفی بوده که سبب شده است نسل پس از آن -صرف نظر از صحت و سقم دعاوی‌شان – از بسیاری دوگانه‌های جاافتاده برای نسل‌های پیش عبور کنند.

    مقالۀ مؤلفه‌های گفتمانی ادبیات داستانی ایران بعد از انقلاب اسلامی نوشتۀ شاپور بهیان به‌‌رغم همۀ تفاوت‌‌ها در محتوا و جهت‌‌گیری با مقالۀ پیشین، به دو مقولۀ مشابه می‌‌پردازد: اول، مقایسۀ اجمالی ادبیات پس از انقلاب با دورۀ پیش از آن؛ و دوم، اشاره به «رنگ باختن مفهوم و پدیده‌ای به نام روشنفکری» در زمرۀ زمینه‌‌های تغییر گفتمانی ادبیات داستانی پس از انقلاب[۴]. بهیان «گفتمانِ مسلطِ ادبیاتِ ستیزنده و مبارزه‌جوی قبل از انقلاب» را با مولفه‌‌هایی از سنخ «نقد حاکمیت، آرمان‌گرایی، مانویت در شخصیت‌پردازی، اجتماع‌گرایی و مردم‌گرایی» توصیف می‌‌کند. مولفه‌‌هایی که از دید بهیان اکنون و پس از چهار دهه با «عامه‌پسندنویسی، نوشتن درباره جزئیات زندگی، توجه به زندگی روزمره، ازجمله زندگی آپارتمانی طبقه متوسط شهری و به‌طورکلی پذیرش وضع موجود جایگزین شده‌‌اند». آثار اخیر ادبیات داستانی به جزئیات زندگی روزمره پناه می‌‌برند اما از وصل‌‌کردن این جزئیات به «کلیت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی» عاجز می‌‌مانند. بهیان، در این جایگزینی عوامل بسیاری را دخیل می‌‌داند: «محوشدن افق‌های آرمان‌گرایی، سستی گرفتن مفاهیم مطلقی چون حقیقت، تعهد، ‌آزادی؛ رنگ باختن مفهوم و پدیده‌ای به نام روشنفکری، که اساس ادبیات پیش از انقلاب را تشکیل می‌داد و همراه با آن، رنگباختن شاخص‌های مقوم این مفهوم مخصوصاً کلیت و تعهد». بدین سان، مطابق روایت این مقاله، زوال پدیدۀ روشنفکری ادبی در سرنوشت ادبیات داستانی پس از انقلاب و تغییر مسیر شگرف آن سهیم بوده است. مقالۀ بهیان ادبیات پساانقلاب را عمدتاً در موازنۀ دو گفتمان رسمی و روشنفکری تحلیل می‌‌کند.

    ۶٫ اما همچون همۀ دهه‌‌های گذشته، در سراسر دهۀ ۹۰ بحث دربارۀ «خلقیات ایرانیان» در میان مردم، محققان و حتی مدیران و سیاستمداران بی‌‌وقفه در جریان بود. فقط در نیمۀ نخست دهۀ ۱۳۹۰- که دایرۀ زمانی دلخواه این مقدمه است- بسیاری رویدادها (از صف کشیدن مردم در سپیده‌‌دمان در برابر بانک‌‌ها برای دریافت سکه به نرخ دولتی در آغاز دهۀ ۹۰ و عدم انصراف بخش عمدۀ مردم از دریافت یارانه‌‌ها حتی با ارائۀ اطلاعات غیرواقعی در سال ۱۳۹۳ تا تجمع پرشور در بزرگداشت مرتضی پاشایی در همان سال ۱۳۹۳ و ازدحام مردم و سلفی‌‌گرفتن در برابر ویرانۀ ساختمان پلاسکو در سال ۱۳۹۵) همه و همه بحث دربارۀ اخلاق اجتماعی در ایران را زنده نگاه داشت. به‌‌رغم نقدهای تند و تیز بر «خلقیات نویسی»، ظاهراً این ژانر در هر دو طرف عرضه و تقاضا همچنان از رونق برخوردار است[۵]. محمدرضا جوادی‌‌یگانه که بنا به حوزۀ پژوهشی‌‌اش به‌خوبی با خلقیات‌‌نویسی و کاستی‌‌ها و کژتابی‌‌های رفع‌‌ناشدنی آن آشناست در مقالۀ تغییرات در اخلاق اجتماعی در ایران پس از انقلاب اسلامی در پی آنست که به موازات ارائۀ تحلیلی از اخلاق اجتماعی ایرانیان از افتادن در چالۀ ذات‌گرایی عریان خلقیات‌‌نویسان پرهیز کند. او به نویسندگان متعددی از فوکو و بوردیو تا ماری کارتین باتسن، مردم‌شناس امریکایی، مراجعه می‌‌کند تا شالوده‌‌ای «علمی» در «تحلیل اخلاق اجتماعی ایرانیان» تمهید کند. شاید گزارۀ اصلی مقاله این باشد که اخلاق اجتماعی ایرانیان بیش از آنکه در فرهنگ و ارزش‌ها و نگرش‌های مردم ریشه داشته باشد در موقعیت‌های اجتماعیِ حادث شکل می‌‌گیرد. برای چنین تحلیلی، جوادی‌‌یگانه به نظریۀ بازی توسل می‌‌جوید. به‌‌عنوان یک نمونه، او ریشۀ رفتارهایی از نوع ثبت‌‌نام تقریباً همۀ مردم برای دریافت یارانه را در این منطق جستجو می‌کند که: «چند سال پس از ثبت‌نام، راستی‌آزمایی صورت نگرفته است و دروغ‌گویان تنبیه نشده‌اند، یارانه طمع‌کاران نیز قطع نشده و تنها راستگویان‌ یارانه‌ای دریافت نکرده‌اند. راستگویان در این چند سال بیش از ۱۰ میلیون تومان یارانه خانواده خود را از دست داده‌اند و هیچ منزلت اجتماعی نیز کسب نکرده‌اند».

    حال که بحث به اخلاق اجتماعی و رفتار اقتصادی مردم ایران کشیده زمان مناسبی است که از مقالۀ خواندنی تحولات فرهنگ کار داوطلبانه در ایران پس از انقلاب نوشتۀ نهال نفیسی یاد کنیم. اما، چرا کار داوطلبانه؟ این مقوله چگونه می‌‌تواند سیمای کلی تغییر فرهنگی در این چهار دهه را پیش چشم ما قرار دهد؟ نفیسی درقالب پرسش زیر پروبلماتیک پژوهش خود را صورتبندی می‌‌کند و مقولۀ کار داوطلبانه را به متن اجتماعی کلان‌‌تر گره می‌‌زند: «چگونه در این چهار دهه با تغییر وضعیت‌‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در داخل و خارج ایران، تعریف‌‌ها، معناها، کارکردها، مروجان، و مخاطبان کارهای داوطلبانه هم تغییر کرده است». بدین سان، کار دواطلبانه به دریچه‌ای بدل می‌‌شود برای نگریستن به تغییر اجتماعی و فرهنگی در ایران و بازیگران این میدان و منازعات و همدستی‌‌هایشان. شکل‌‌ها و محتواهای مختلف «کار داوطلبانه» بازتاب و نمایانگر مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جاری است و نه فقط با قدرت پیوند دارد بلکه می‌‌تواند برداشت‌‌های مطلوب از جامعه و جهان و مناسبات انسانی در هر برهه را آشکار ‌‌سازد. نفیسی چهار دورۀ زمانی متمایز را بازمی‌‌شناسد: «دورۀ اول از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰: بهار آزادی؛دورۀ دوم از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸: سال‌‌های جنگ؛دورۀ سوم از ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴: برآمدن «جامعۀ مدنی»؛دورۀ چهارم از ۱۳۸۴ تا دهۀ پایانی سدۀ ۱۴۰۰: از ان‌‌جی‌‌او تا سی‌‌اس‌‌آر (مسئولیت اجتماعی شرکت‌‌ها)؛ انقلاب استارتاپی؛ و فضای مجازی». مقالۀ نفیسی، با اتکاء به شواهد گسترده، راویِ شکلی از «دگردیسی مشغولیت‌‌ها»[۶] در این چهار دهه است که شاید توصیف آن تحت یک مفهوم یا عنوان کلی تقلیل ماجرا باشد. «کار داوطلبانه» و «امر خیر» که در آغاز در منظومه‌‌ای معنایی در کنار تعاونی‌‌ها و شوراها و جهاد سازندگی و استضعاف‌زدایی قرار می‌‌گرفت اکنون با کارآفرینی و نوآوری و استارتاپ هم‌‌نشین شده است. شاید بیش از هر چیز برداشت‌‌ها از «زندگی جمعی» و «تغییر اجتماعی» توامان در نظر و در عمل دگرگون شده است و این از تمایزهای مرسوم رسمی/غیررسمی و دولتی/خصوصی هم فراتر می‌‌رود؛ اکنون همه به بازیگر این میدان بدل شده‌‌اند.

    رضا نجف‌‌زاده در مقالۀ شهر سوداگر و تقاطع شکاف‌‌های فرهنگی در ایران جدید به سراغ موضوعات و مقولاتی گاه مشابه با دو مقالۀ پیشین می‌‌رود، اما به‌‌شیوه‌‌ای بس متفاوت. متن او از مفاهیم گوناگونی انباشته شده است: شهر دیجیتالی، جامعۀ مصرفی، سیاست خیابانی، سوبژکتیویتۀ مِیل‌‌مند، ریزوم، سوژۀ نولیبرال، انسان بدهکار و جز آن. به زعم نویسنده، شکاف‌‌های فرهنگی اخیر در ایران در ملتقای این مقولات ظهور کرده‌‌اند. بن‌‌انگارۀ مقاله این است که: «شکاف‌‌های فرهنگی و اجتماعی در ایران جدید به‌‌طور شبکه‌‌ای و با ماهیت ریزومی به گسترۀ وسیعی از شکاف‌‌ها با سویه‌‌های کاملاً سیاسی و اقتصادی متصل می‌‌شوند». در اینجا، این مقاله را فقط از زاویۀ مفهوم جامعۀ مصرفی بازمی‌خوانیم. از دید نجف‌‌زاده، تولد شهر دیجیتال که به لطف انقلاب ارتباطات به یکسان شهر و روستا را درنوردیده و تناقض‌‌های خاص خود را خلق کرده است، مصرف فرهنگی در لایه‌‌های میانی و مرفه جامعه که تحول در ساختار طبقاتی را برملا می‌‌کند، و سوبژکتیویتۀ زنانه که «مسئلۀ دانش و قدرت» را بازمی‌‌نماید، همه و همه شکلی از هویت مبتنی بر مصرف را خلق کرده است. این جامعۀ مصرفی- برخلاف مفهوم بودریاری- مصرف در فراوانی نیست، مصرف در کمیابی است. در عوضِ بودریار می‌‌توان به ایدۀ «انسان بدهکار» مائوریتسیو لاتزاراتو رجوع کرد. انسان بدهکار از دید نجف‌‌زاده همان سوژۀ نولیبرالی است که در ایران کنونی «سرتاسر فضای عمومی را اشغال کرده است».

    مقالۀ بسط زندگی روزمره در ایران نوشتۀ محمدرضا خطیبی‌‌نژاد در کاربست مفاهیمی مانند سوژه و گفتمان و امر سیاسی و زیست‌‌سیاست با مقالۀ پیشین شباهت‌‌هایی می‌‌یابد. این مقاله بر تقابل‌‌هایی از سنخ امر ایدئولوژیک/ امر روزمره بنیان یافته است. خطیبی‌‌نژاد از سوژۀ «آرمان‌محور» دهۀ ۶۰ آغاز می‌‌کند و خط سیر این سوژه را تا بدل‌‌شدن به سوژه «تجاری‌سازی‌شده» دنبال می‌‌کند؛ سوژه‌‌ای که «هویتی جهش‌یافته از ترکیب سوژه آرمان‌محور، سوژه عامه و سوژه متعهد دارد». «سوژۀ تجاری‌سازی‌شده» با بسط الگوی بازار آزاد نسبتی وثیق دارد. سوژۀ «آرمان‌محور» در مسیر بدل‌شدن به «سوژۀ تجاری‌سازی‌شده» از گذرگاه‌‌های سیاسی (عصر سازندگی، دوم خرداد و…) و نظری (گفتارهای سیاسی و روشنفکری، ایدئولوژی بازار آزاد و…) ‌‌عبور کرده است. به بیان خطیبی‌‌نژاد: «به زبان فوکو می‌توان تغییر فرهنگی ایران در چهار دهۀ اخیر را این‌گونه بیان کرد که سامانه (زبان، نهاد و مناسک) در ایران تغییر کرده است، چراکه منازعۀ مبتنی‌بر بسط ایدئولوژیک به منازعه مبتنی ‌بر بسط زیست روزمره تبدیل شده است».

    *

    در این مقدمه هدف ما توصیف دقیق و کامل مقالات نبود، بلکه صرفاً بر آن بودیم که مقالات هر دو جلد این مجموعه را با ارجاع به چند رویداد مشخص و نیز با ارجاع به یکدیگر بازخوانی کنیم. ما در این بازخوانی – همچون هر خوانندۀ دیگری- علائق خویش را دنبال کرده‌‌ایم و در پی شرح کلیت ایده‌‌ها و استدلال‌‌های نویسندگان نبوده‌ایم. چنانکه دیدیم مقالات این مجموعه نه بریده از واقعیت‌‌های اجتماعی‌‌اند و نه بی‌‌ارتباط با یکدیگر. حتی در کلی‌‌ترین سطح تحلیل، بیشتر مقالات این مجموعه – خواسته یا ناخواسته، صریح یا ضمنی- رانه‌‌های اصلی تغییر در ایران پساانقلابی را در کانون توجه قرار داده‌اند. این مقالات، در تحلیل‌‌هایشان بیش از هر چیز جامعه یا ساختار اجتماعی (نهادهای اجتماعی همچون دین و خانواده، ارزش‌‌ها و نگرش‌‌های اجتماعی، روندها و الگوهای تغییر فرهنگی و اجتماعی، و سوژه‌‌ها یا کارگزاران اجتماعی…) را توصیف و تحلیل کرده‌‌اند. به موازات آن، تقریباً در همۀ مقالات ردپای مفهوم «دولت» نیز در قالب تحلیل سیاست‌‌های رسمی، عملکرد نهادهای قانونی، ایدئولوژی و کارکردهای آن و… به‌‌ سادگی بازیافتنی است. اکنون در همه جا سخن از رابطۀ دولت / جامعه بر سر زبان‌‌ها است. مقالات این مجموعه بی‌‌آنکه چنین هدف مصرّحی داشته باشند، به سهم خویش در این مباحثه مشارکت کرده‌‌اند؛ آنهم در پیوند با ابژه‌‌های معیّن و خارج از کلی‌‌گویی‌‌های مرسوم. اما نیروی سومی نیز هست که در مقالات این مجموعه (مثلاً مقالۀ نفیسی و هاشمی و نجف‌‌زاده و علی‌‌احمدی) به آن اشاره شده است: روندها و الگوهای جهانی. رابطۀ کشور ما با روندهای جهانی ناسازه‌‌وار است. از ادغام در نظام جهانی سخت گریزانیم، اما میلی پنهان و آشکار به آن در ما موج می‌زند. از سیاست و اقتصاد که بگذریم، در حیطۀ «فرهنگ» ما الگوهای جهانی را با دست پس می‌‌زنیم و با پا پیش می‌کشیم؛ در برابر برخی روندهای فرهنگی جهانی مقاومت کرده‌‌ایم، اما برخی دیگر را حتی در رسانه‌‌های رسمی کشور پذیرفته‌‌ایم (مصرف و تبلیغات و صنعت سرگرمی و…). حتی آنجا که قاطعانه و بی‌‌هیچ تردیدی با الگوهای غربی مخالف هستیم – مثلاً در عرصۀ خانواده و ارزش‌‌های خانوادگی- از تاثیر آن برکنار نمانده‌‌ایم. این موقعیت با اصطلاحات مختلفی توصیف شده است، از جمله «دیالکتیک ادغام- انزوا»[۷].

    حال اگر جهانی‌شدن را بر دو عامل قبلی بیفزاییم، با الگوی دولت / ساخت اجتماعی / نظام جهانی سروکار خواهیم داشت. الگویی معقول و منطقی اما فراخ و انتزاعی؛ بدیهی اما کهنه و تکراری، چنانکه پیشتر در طول دهه‌‌ها در بی‌شمار متن- طبعاً با برداشت‌‌های متفاوت و گاه به‌‌کلی متضاد- تکرار شده است. جالب است که نویسندگان مقالات این مجموعه، بی‌‌آنکه لزومی به اتخاذ چنین چارچوب کلانی احساس کنند در عمل (در قالب ترکیب‌‌ها و تناسب‌‌های مختلف، از نظرگاه‌‌های متفاوت، در سطوح و لایه‌‌های ناهمگون) با آن درگیر شده‌‌اند؛ از نقاشی و موسیقی و سینما تا کار دواطلبانه و دانشگاه و خانواده. پرداختِ انضمامی مقالات این مجموعه به نقش دولت[۸] و سازوکار تحول اجتماعی و تاثیر روندهای جهانی می‌‌تواند در ترسیم چشم‌‌اندازی کلی از تحول فرهنگی و اجتماعی در ایران سهیم باشد. فی‌‌المثل، بنا به روایت مقالات این مجموعه در عرصۀ نقاشی و سینما اقتصاد (بازار) نیرویی است که در هر دو سطح دولت و جامعه بازیگر مهم (از دید برخی محققان، بازیگر اصلی) است. فرایندهای جهانی نیز محرک و مشوق آنند. ردّ و نشان اقتصاد بازار و عناصر و ارزش‌‌های همبسته با آن که پیوند وثیقش با الگوهای جهانی بر کسی پوشیده نیست، در هر دو سوی معادلۀ دولت / جامعه (هم در سیاست‌‌های رسمی[۹] و هم در گرایش‌های اجتماعی) عیان است. چنین است که در بیشتر مدیوم‌‌های هنری این موضوع که مرزهای دخالت و قدرت دولت و بازار («بخش خصوصی») را چگونه و با چه ملاک‌‌هایی باید تعیین کرد در حال بدل‌‌شدن به یک مسئلۀ بغرنج و حتی لاینحل است. این امر دربارۀ بسیاری از قلمروهای دیگر نیز صادق است. ظاهراً ایدۀ «فرهنگ دولتی» دیگر اعتبارش را از دست داده است. اما تناقض‌‌های خصوصی‌‌سازی فرهنگ که در دانشگاه و سیاست‌‌های شهری و سینما و تئاتر و هنرهای تجسمی و کمابیش همۀ عرصه‌‌ها دنبال شده، بیش از پیش در حال آشکار شدن است. بدین ترتیب، در فرهنگ نیز همچون دیگر حوزه‌‌ها اندیشیدن درون منطق دوگانۀ دولت / بخش خصوصی چاره‌‌ساز نیست. این منحصر به کشور ما نیست. به‌‌عنوان نمونه‌‌ای بارز، در آلمان گروه وسیعی از مردم بنا به تجربۀ تاریخی‌‌شان بر این باورند که باید از هنر هم در مقابل دست‌‌درازی دولت و هم در برابر تاخت‌‌و‌‌تاز بازار محافظت کرد؛ هدفی که تحققش در دورۀ فعلی و با نفوذ دامن‌‌گستر منطق اقتصادی در جامعه هر روز دشوارتر می‌‌شود[۱۰].

    *

    تدوین این مجموعه- همچون آثار مشابه- هرچند «آسان نمود اول» اما در نهایت «افتاد مشکل‌‌ها». یکی از «مشکل‌‌ها» در این دغدغه تجلی می‌‌یافت که به راستی چه شماری از عناوین و موضوعات بسنده است تا این مجموعه بازنمای مناسبی از حیطه‌‌های متنوع «فرهنگ» و «هنر» ایران باشد؟ پاسخ می‌تواند دربردارندۀ فهرستی طولانی باشد. بی‌‌شک جای مقالاتی دربارۀ شعر، رسانه، عکاسی، مجسمه‌سازی، معماری و …در این مجموعه خالی است[۱۱]. اما از آنجا که ابژه‌‌ها و مصداق‌‌های فرهنگ و هنر بی‌‌شمارند، در هر حالتِ متصور باز هم لاجرم موضوعاتی از قلم می‌‌افتاد. اکنون و به همت محققانی که با این اثر پژوهشی همراه شدند، این مجموعه حاوی مقالاتی دربارۀ شماری از مهم‌‌ترین پدیدارهای فرهنگی و هنری است. این‌‌جا، بر خود فرض می‌دانم از همۀ استادان و محققان ارجمندی که در این پروژۀ تحقیقاتی مشارکت کردند سپاسگزاری کنم. به ‌‌لطف بوروکراسی مخرب حاکم بر ارتقاء اعضای هیئت علمی، شکل‌‌هایی از فعالیت‌‌ پژوهشی- از جمله نگاشتن مقاله در چنین مجموعه‌‌هایی- امتیاز چندانی ندارد. اما چنانکه خوانندگان ملاحظه خواهند کرد بسیاری از مقالات این مجموعه برآمده از جدّ و جهد علمی چشمگیر نویسندگان است و تلاش و مرارت محققانه پشتوانۀ آن است. امیدواریم این مجموعۀ دو جلدی که در پژوهشکدۀ فرهنگِ پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات و در چارچوب وظایف ذاتی پژوهشگاه تدوین شده است در شناخت فرهنگ و هنر ایران گامی به جلو باشد.

    یادداشت‌ها

    [۱] مریم میرزاخانی خاطرۀ دیگری را نیز زنده کرد. او از جمله بازماندگان تصادف اتوبوس دانشجویان نخبۀ دانشگاه صنعتی شریف در سال ۱۳۷۶ بود.

    [۲] برای عنوان این مقاله – به جای ترکیبِ «گفتمانِ سیاست و تئاتر»- پیشنهادهای دیگری هم وجود داشت، اما در نهایت نویسندۀ مقاله با توجه به محتوای مقاله این عنوان را ترجیح داد.

    [۳] پدیده‌‌هایی مانند «تئاتر لاکچری» را نباید به‌‌منزلۀ استثناهایی عجیب و غریب تلقی کرد که با «آسیب‌‌شناسی» می‌‌توان بر آنها فائق آمد؛ آنها نمود‌‌هایی طبیعی از روندهای فعلی‌اند.

    [۴]در قیاس با پیش از انقلاب در عرصۀ روشنفکری ایران تحول دیگری نیز به چشم می‌‌آید. اگر پیش از انقلاب کار روشنفکری با ایدۀ تغییر جهان و پروژه‌‌های اجتماعی و سیاسی گره خورده بود، اکنون روشنفکران موثری مانند مصطفی ملکیان به‌صراحت از بی‌‌ثمر بودن کنش‌‌های سیاسی روشنفکران می‌‌گویند و به‌‌جای آن «کار فرهنگی» را در صدر اولویت‌‌هایشان می‌‌نشانند. «فرهنگ» در این روایت کاملاً صبغۀ فردگرایانه و روانشناسانه دارد. نقل قولی سرشت‌‌نما از ملکیان به‌‌روشنی این دیدگاه را بازتاب می‌‌دهد: «من می‌‌گویم تو هر بدبختی و ادباری که در زندگی‌ات داری، نود درصدش مربوط به خودت است و ده درصدش مربوط به نهادهای اجتماعی است»(نشریۀ اندیشۀ پویا، شمارۀ ۳۵، خرداد ۱۳۹۵، ص ۴۰٫). این تفسیر از جامعه و فرهنگ فقط بیانگر چرخشی در گفتارهای مسلط روشنفکری نیست. چنین گفتاری، در دهۀ ۵۰ – فارغ از هرگونه قضاوت ارزشی- اساساً غریب می‌‌نمود و هرچه بود روشنفکرانه تلقی نمی‌‌شد. مقبولیت کنونی این نگاه، پیام تغییر در ارزش‌‌ها و نگرش‌‌های اجتماعی را در خود دارد..

    [۵] یک نمونه کتاب پرمخاطب «ما ایرانیان» نوشتۀ مقصود فراستخواه است. این کتاب در چارچوب پژوهشی علمی ساختار یافته است. اما توفیق و همکاران (۱۳۹۸) مدعی‌‌اند این دست آثار به‌‌رغم ظاهر علمی‌‌شان، در اصل همچنان همان خصیصه‌‌های ژانر خلقیات را بازتولید می‌‌کنند: توفیق و همکاران (۱۳۹۸) برآمدن ژانر خلقیات در ایران، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.

    [۶] برگرفته از کتاب دگردیسی مشغولیت‌‌ها، آلبرت هیرشمن، ترجمۀ محمد مالجو، نشر فرزان روز، ۱۳۸۵٫

    [۷] مراد فرهادپور، مجلۀ فرهنگی-هنری آنگاه، شمارۀ ۸، پاییز ۱۳۹۷٫

    [۸]به‌‌عنوان نمونه، برای بحثی متفاوت دربارۀ عملکرد دولت جمهوری اسلامی در مقولۀ دینداری ایرانیان در چهار دهۀ گذشته ر. ک به پروندۀ مفصل نشریۀ اصولگرای عصر اندیشه، شمارۀ ۲۱، دی ۱۳۹۸٫

    [۹]مطابق برنامۀ ششم توسعه، «کاهش تصدی‌‌گری دولت» مهم‌‌ترین اولویت اجرایی در حوزۀ فرهنگ است.

    [۱۰]

    Zahner, N (2018) The Economization of the Arts and Culture Sector in Germany After 1945, in Alexander,V.D et al.(eds): Art and the Challenge of Markets,Volume 1, London: Palgrave Macmillan:95-124.

    [۱۱]امیدواریم که در هر کدام از این موضوعات، مقالاتی به چاپ بعدی این کتاب افزوده شود.

    نظرتان را بنویسید

    Your email address will not be published. Required fields are marked *